انجمن شاعران اهل بیت علیهما سلام
shokoohi636699365305279177636733817526330361.jpg
مصاحبه با مرحوم غلامرضا شکوهی - بخش پایانی

تاریخ شفاهی

مصاحبه با مرحوم غلامرضا شکوهی - بخش پایانی

گفتگویی پیرامون زندگینامه و شعر مرحوم شکوهی

* انجمن فرخ بعد از کمال هم ادامه پیدا کرد؟

بله بعد از کمال چند جلسه دیگر بود که خود فروزان ادامه داد تا اینکه یک روز صبح خبر آوردند که فروزان سکته کرده است.
درخانه از اتاقی می‌ خواسته به اتاقی دیگر برود که افتاده. درِ انجمن هم بعد از آن بسته شد. خانه هم بعد چند وقت فروختند. کتابخانه ی بسیار عظیمی هم داشت که نمیدانم با آنچه کردند. ولی فکر می‌کنم فروختند. دو پسر و یک دختر داشت که یکی مشهد و یکی آمریکا بود. فروزان هم کشت و زاده پیری فرخ بود. ولی با توجه به سن کمش رعشه و لرزه ای در صحبت و دست و صورت او بود چون کشت پیری فرخ بود. دستش میلرزید، درست نمی توانست راه برود. تلو تلو می خورد و سکته کرد. 

* انجمن نگارنده با انجمن فرخ به لحاظ سطح ادبی و هنری با هم متفاوت بودند یا خیر؟

بله واقعا متفاوت بود. انجمن نگارنده چربشش به روحانیت بیشتر بود. ولی انجمن فرخ نه. مثلا در نگارنده زنهای محجبه و غیر محجبه نمی‌آمدند ولی در انجمن فرخ در باز بود و همه می آمدند.

* به لحاظ سبک ادبی چطور؟

انجمن نگارنده چربش مذهبی داشت. برای همین اشعار آیینی و مذهبی هم داشت. چون خودش آدم بسیار مومن و معتقدی بود.

* استاد خود نگارنده را هم شما دیدید؟

خودش را دیدم ولی انجمن را به دلایلی نتوانستم بروم. چون درست اوج جوانی ما بود و کارمان خیلی بیشتر بود. چون من مسئول صفحه ادبیات آفتاب شرق بودم. دانشکده هم باید میرفتم. لذا گرفتاری ها باعث شده بود همه جا نتوانم بروم.

* استاد آفتاب شرق چیست؟

روزنامه‌ای بود به این اسم که مسئول صفحه ادبی اش بودم. یعنی همه شب ها را من باید برای شعرهایی که می رسید منتظر می ماندم، جمع میکردم، سپس خوب هایش را برای چاپ روز پنجشنبه جدا می کردم. صفحه ادبیات ، پنجشنبه ها چاپ می‌شد. دوتا روزنامه خوب در مشهد بود. یکی خراسان که هنوز هم هست و یکی آفتاب شرق. مدیر و صاحب امتیازش را نرجس آموزگار نوشته بودند. نمیدانم حالا همین همسر صدیق بود یا کسی دیگر. ایشان اسمش را وقتی روی کارت تسلیت دیدم، آموزدخت آموزگار نوشته بود ولی آنجا نوشته بود نرجس آموزگار.


* استاد شما چند سال این مسئولیت را داشتید؟

۴ یا ۵ سالی بودم.

* هنوز هم این آفتاب شرق هست؟ آخر در تهران ما این روزنامه را داریم.

نه...... حالا شاید همان باشد که امتیازش واگذار شده است

* استاد چه سالی آنجا بودید؟

از ۴۷ تا ۵۲ قبل از انقلاب بوده است. صفحه یک ستون یا دو ستون بود که چهار یا پنج تا شش چاپ می‌کردیم.

* این شعرها از چه کسانی بود ؟ جوان های آن موقع بود؟ 

بله، مثلا غفوریان و رضا افضلی و جوان های دیگر. خودم انتخاب می کردم هر کدام که شعر سالمی داشتند، چه کلاسیک و چه نیمایی انتخاب می‌کردم چون آن زمان خود من هم معتقد به شعر نیمایی بودم. 

* الان خودتان شعر نیمایی میگویید؟؟

نه خیلی وقت است که دیگر نمیگویم. اصلا دست و دلم به شعر نیمایی نمی چربد. اصلا غزل را یک زبان دیگری می دانم. اصلا خود کلمه غزل یعنی مقابله با عشق، من با شعر مقابله با عشق می کنم. با تکرار ابیات یک غزل لذت می‌برم و شعر نو برایم خوب است ولی دلچسب نیست مثل غزل


* استاد این سبک خواندن غزل را از کسی دارید؟ مثلا تکرار مصرع را انجام می دهید و .... .

نه، نه یک نفری هست که دارد از من در سی دی ها صدا پر میکند. میگوید من از خیلی شاعرها صوت ضبط کردم. ولی شما کلا صدایتان، حسن خاصی دارد و همه علامات نشانه گذاری مثل ویرگول علامت سوال و غیره در خوانش شما هست. میگویم علتش این است که من ۳۲ سال معلم بودم و همه اینها حتی نشانه گذاری ها را درس دادم. دیگر میدانم باید کجا ایستاد، کجا مکث کرد و غیره

* از شخصیتهای ادبی کسانی هستند که بُعد مذهبی و ولایی هم دارند. من اسم میبرم شما در حد یک جمله درباره آنها توضیح بدهید.

غلامرضا آذر: چیزی یادم نمی آید چون ایشان را ندیده بودم
مرحوم محرم: نه چیزی به ذهنم نمی آید. اسمش را هم نشنیدم.
 خسرو:  خسرو که بله در انجمن فرخ می دیدم و هر هفته هم می آمد. آنجا هم شعر مذهبی و گهگاهی اجتماعی و نصیحت می خواند.
 ثابت:  نه .... چون بیشتر شعر مداحی و نوحه میگفت، خیلی نمی‌شناختم و ندیده بودم. عکسش هم که در مغازه ها دیدم هر چه فکر کردم چیزی یادم نمیامد.

* آستانه پرست هم که بعید است بین شما ارتباطی بوده باشد.؟

بله ارتباطی نبود. ولی فرزندانش با من هم کلاسی بودند.

* شفق یا موید یا اکبرزاده یا رستگار. با این ها از چه زمانی آشنا شدید؟

خیلی وقت است.  البته که بعد از انقلاب این رابطه بیشتر شد. 


* اگر از دیدار اولتون با اینها چیزی، خاطره ای یا نکته ای هست بفرمایید.

دیدار اول بیشتر سر این بود که اینها می‌دیدند از بین این همه شاعر کسی پیدا شده که در سبک نئوکلاسیک، که سبک آنها نبود، شعر آیینی میگوید و برایشان مسئله بود که می خواستند ببینند این موجود عجیب الخلقه و عجیب الاثر کیست. سر همین بود که جناب شفق خواستند شماره تلفنی بگیرند و ارتباطی باشد. آقای رستگار هم همینطور، دوستی بود که از طریق آقای شفق با ما آشنا شدند و میخواستند آثارشان را من هم یک نگاهی بکنم. 


* استاد در انجمن حرم شما شرکت می‌کنید؟

بله بله..... من همین طور که اینجا این کتاب ها چاپ شد آنجا هم در قسمت فرهنگی حرم گفته بودند این فلانی را جذبش کنید. من جذب شدم و بعد آقای سروی ها آمد و بعد هم که به رحمت خدا رفت. حالا ما پنج نفر هستیم و باید بروم. 


* آقای کمال هم که میگویند انجمن حرم بودند. شما می رفتید؟

بله بله .........گاهی بوده من با ایشان می‌رفتم. ولی چون مسیر به من دور بود و پیاده بودم نمیشد همه جلسات را بروم. ولی الان چون با ماشین دنبالم می آیند ، راحتترم.


* اون موقع مسئول آقای خوراکیان بود؟

بله بله 

* استاد آقای بی گناه هنوز زنده هستند؟

بله مشهد هستند. سمت آب و برق می نشینند و خوب مانده اند ماشالله. و گاهی دوستان را میبینم. 


* استاد درباره کتاب‌ها هم صحبت بفرمایید.

حجت‌الاسلامی به نام زرافشان جلسه فرخ می آمد. گفت شما این اشعار آیینی که میگویید را به من هم بدهید. یا می آمد می‌گرفت یا همان جلسه یادداشت می‌کرد. یک سری گفت این شعرها که به من دادید به اندازه یک کتاب شده است. اجازه هست چاپ کنم؟ گفتم: صاحب اختیارید. هر کاری دوست دارید بکنید. خیال کنید مال خودتان هست. بالاخره اولین کتاب ( که اجازه ی چاپش را از من گرفت ) انتشارات ضریح آفتاب بانوان، با عنوان " آهی بر باغ آیینه " (که انتخاب اسم ها هم با خودم بود ) چاپ شد. خودش و خودم هم مقدمه‌ای نوشتیم و هر از گاهی او به بنده کتاب دوم را هم به همین طور گزارش کاری می داد. کتاب دوم به نام "یک ساغر نگاه" که چاپ شد و قیمت پشت جلد ۶۰۰ تومان بود. و چون دامادشان انتشاراتی داشت، چاپ کرد. بعد او منتقل شد و رفت و کتاب ها روی دست آقای صفری زرافشان ماند و مشکل شد. تا اینکه ما با ادارات مختلف تماس گرفتیم. و آمدند و این  بخش زیادی از این کتاب ها را بردند. تعدادی هم الان هست. 

سومین کتاب "صد پرده آواز خاموش" میباشد که آن هم مثل همین اشعار سروده شده ای که هر جا خوانده می شد فقط آیینی ها را از من می گرفت. بعد یک بار گفت شما که عروض درس میدهی، ساعتی چقدر میگیری؟ گفتم فلان قدر. گفت به من هم از این به بعد یاد بده. من به هوای تدریس عروض به آنجا می رفتم. درست است که عروض را هم گاهی با هم کار می کردیم ولی میگفت بیا امشب شعری مثلاً برای قاسم بن الحسن علیه السلام بگوییم. (بعدها رندی کرده بود و گفته بود میخواستم فلانی را امتحان کنم ببینم حضوری هم می تواند؟)
 مثلا برای حضرت زینب سلام الله علیها بگوییم. سپس او مجموعه ای از اطلاعاتی را که باید من می سرودم را بیان می‌کرد. من در قالب شعر پیاده می‌کردم و اگر در مقدمه هم بخوانید، گفته است که من بارها او را امتحان کردم و دیدم این چقدر خوب ترکیب ها را کنار هم میچیند. و این ذهن معلوم است بسیار کار کرده است. این سومین کتاب بود. یک روز من در خیابان می رفتم. گوشی من زنگ خورد. از تهران بودند. گفت: آقای شکوهی آن سه کتابی که از شما چاپ شده، اصلا در شان شما نیست. اجازه میدهید این ها را در یک جلد چاپ کنیم؟ گفتم: همان چیزی که به نفر قبل گفتم به شما هم می‌گویم. هر شعری که از ذوق من سروده شده برای مردم است. اگر غلط تایپی نداشته باشد مشکلی نیست. بعد چند وقت رفتیم برای قرار داد. اسمش انتخاب شد. مقدمه نوشته شد. و "سرمه در چشم غزل" توسط انتشارات جمهوری چاپ شد. بعد یک نفر دیگر از تهران زنگ زد و گفت: ما شنیدیم شما شعر های غیر آیینی خوبی هم دارید. گفتم آن‌ها مال زمان جاهلیت من است. وقتی که هنوز این شعرها را نگفته بودم. گفت: یکسری از من اینها را خواستند. اگر اجازه بدهید ما آنها را چاپ کنیم. گفتم باشد. آمدم از دفترهای قدیمی این ها را جمع کردم و فرستادم. حالا قرار است چاپ بشود. فکر می کنم آن آقایی که به من زنگ زد از انتشارات سازمان تبلیغات بود اما من همان غزال های غیر آیینی را در مشهد در سال ۸۲ قرار شد با یکی چاپ کنم، قرارداد بستیم ۴ میلیون حدود ۲۰۰ غزل. بعد از چند وقت معلوم شد آن آقا به دیگران بدهکار بودند. و مغازه و انبارش پلمپ شد. من هم تک نسخه داشتم که به او دادم. و دیگر از آن شعر ها نداشتم. به خاطر چک بی محل رفت زندان. تا همین یکی دو سال پیش که زنگ زدم گفتم من اول آمدن تو را تبریک میگویم. و بعد من همچنین شعرهایی دست شما دارم. به خودم برگردانید. گفت درست است ولی الان پیدا نمیکنم. پیدا کردم به شما خبر می دهم. هنوز که هنوز است خبری نشده و من ۲۰۰ غزل گمشده دارم که هیچی از آنها یادم نیست. شاید از هر کدام یکی دو بیت یادم بیاید ولی غزل کامل من نیست.

* استاد سالهای چاپ کتاب ها کی بوده است؟

آهی برای باغ آینه سال ۷۶ 
یک ساغر نگاه سال ۸۲ 
صد پرده آواز خاموش سال ۸۴ 
سرمه در چشم غزل سال ۹۲

 

نظرات

ارسال نظرات

وارد کردن نام و نام خانوادگی و پست الکترونیک اجباری می باشد.*

*