انجمن شاعران اهل بیت علیهما سلام
Untitled-103636986951723369503.jpg
نقد کتاب

سلسله نشست‌های بررسی و نقد کتاب

نقد کتاب "راوی باش" اثر محسن ناصحی

بخش دوم

استاد سیدرضا جعفری:
نمونه هایی را انتخاب کردم به فراخور بحث، غزل دوم کتاب که در مدیحه ی صدیقه طاهره س سروده شده است:
کوثر جاری نوری و دو زمزم داری
هر چه شایسته ی عشق است فراهم داری
راوی باش/ ص12
اگر از کلمات تکراری چون کوثر و کوثر جاری که ترکیبی تکراری است و کوثر جاری نور که شبیه ش را می شود این ور آن ور زیاد پیدا کرد بگذریم، این بیت دارای یک حسن تعلیل است، که در این حسن تعلیل می شود مصرع اول و دوم بیت را جا به جا هم کرد:
هر چه شایسته ی عشق است فراهم داری
به دلیل اینکه...
کوثر جاری نوری و دو زمزم داری
این نحوه نگاه به نظرم مناسب تر است به دلیل اینکه مصرعی که عهده دار حسن تعلیل است معمولاً مصرع دوم است. وگرنه اگر بخواهیم بیت را به طور معمول بخوانیم این به عنوان یک ضعف در مطلع شمرده می شود. معمولاً اینطور است که اگر بشود ابیات را جا به جا کرد نشان دهنده ضعف اثر است، مگر اینکه شاعر طوری شعر گفته باشد که جابه جایی ابیات اصلاً صنعت شود! یعنی عمد داشته باشد به نحوی شعر بگوید که مصرع ها هم دیگر را پوشش بدهند، چنین عمدی ممکن  است موفق باشد ولی دیگر تعبیر به شعر نمی شود اینها تفنن است معمولاً، یعنی تمرین است یا به رخ کشیدن قوت. شاعر می خواهد بگوید من اینطوری هم می توانم شعر بگویم. 
حالا آن چیزی که در این نمونه بیشتر مدنظر دارم جنبه مضمونی بیت است. از حسن تعلیل بگذریم که اینجا بالاخره تکلیف مخاطب روشن نیست که اولاً این کوثر جاری نوری یعنی چی؟ این دو زمزم اشاره به چه دارد؟ و چرا مثلاً بی بی سلام الله علیها هر چه شایسته ی عشق است فراهم دارد! ببینید ما باید یک مصرع یا قطعه ای بگوییم که خودمان را، آرشیو ذهنمان را یا کتابخانه مان را به آن سنجاق نکنیم! 
یعنی شعر باید گویا باشد نباید بگذاریم به عهده ی مخاطب، بگوییم خوب می فهمد دیگر! این شعر شعری است که شنیداری است و برای افراد خاصی که بنده را می شناسند یا شاعر را می شناسند و اصطلاحات خاص شاعر یا لحن خاص شاعر یا لهجه ی خاص شاعر را می شناسند، قابل درک است! همین طوری کد می گیرند از شاعر و می فهمند! 
به این شعر نمی شود گفت. اگر چنین شعری فرا دست ما باشد آن لغاض است، معمّاست. چیستان است یعنی می شود بگذاریش وسط بگویی آقا منظور شاعر چیست؟ چندتا گزینه هم بگذاری؟ این مشود معما این دیگر شعر نیست! بعد هم گفتن شعر یک جهتی دارد، یعنی شاعر باید از خودش بپرسد که برای چه شعر می گوید اصلاً! دلش درد می کند؟ غمی دارد؟ خوب آن غم را با آه کشیدن هم انسان می تواند ابراز کند، چرا به قالب شعری در می آورد. بعضی وقت ها  بعضی از ابیات یا بعضی از قطعه ها نقض غرض است. آن تعریف معمولی یا هدف یا غرض معمولی که همه هم قبولش دارند و به اصطلاح سر آن اجتماع دارند را نقض می کند. 
شعر بیان رفیع است یعنی شاعر شعر می گوید تا آنچه که در دل دارد را، آنچه در سر پرورانده است را به بهترین وجهی که تاثیر می گذارد بیان کند. یعنی باید رسا باشد. بلیغ باشد. نباید معمّا باشد. نباید چیستان بشود. این تعریف اینقدر تعریف مقبولی است که ببینید کل دیوان بیدل دهلوی را به خاطر این تعریف می زنند ؛ می گویند: 
"نمی فهمیم! اگر می خواهی بیدل بفهمی باید به یک غزلش یک هفته فکر کنی! یک بیتش بعضاً یک هفته فکر می طلبد. این که نشد شعر که!"
این تعریف تعریف مقبولی است و با این تعریف مقبول در ساحت اهل بیت علیهم السلام که ساحت بزرگوارانی است که در بلاغت در فصاحت زبانزد هستند و در روایات مختلف به نور تعبیر شده اند، از آن ها به نور تعبیر شده حتی تشبیه نشده! عین نور دانسته و گفته شده اند! پس شعر نباید این نور را در پرده های تیره ای ببرد که وقتی انسان اصل فضیلت را می خواند در یک روایت بیشتر کیف کند و راحت تر بفهمد تا اینکه بخواهد شعری یا بیتی که آن فضیلت را در قالب شعر آورده است! 
اگر این طور باشد معلوم می شود که این شعر شعر رسایی نیست یعنی شعر نیست یعنی نقض غرض کرده است. نقض غرض در شعر اهل بیت یا هر شعری یعنی زحمتی کشیده که فایده ای نداشته است، یعنی عمری صرف شده که تلف شده است. این نکته در این مطلع و جاهای دیگر این کتاب زیاد دیده می شود که مخاطب بلاتکلیف می ماند دلیل درست و حسابی برای حرف زده می شود ولی بیان نمی شود. یعنی ادعا هست ولی دلیل بر ادعا نیست:
احمدی روی و علی خوی، عجب زهرایی!
هر چه زیبنده ی آنهاست، تو با هم داری
هاجری؟ آسیه ای؟ نه، تو فقط فاطمه ای
که به تعظیم دوصد هاجر و مریم داری
غم حیدر غم زهراست، خدا می داند
تو به اندازه ی غم های علی غم داری
راوی باش/ صص 12و 13
این عبارات عباراتی هست که ما نظیرش را زیاد در اشعار دیگران می بینیم یعنی عباراتی است که به نظرم تکراری به ذهن می آید. اگر چه مضامین مضامین خوبی است. اینکه صدیقه طاهره سلام الله علیها جمع فضایل بین نبی اعظم و امیرالمومنین هست یا لازم یا مفاد بعض روایات و مسلّم بین امامیه است. حالا با فهم های مختلفی که هر کدام از علما از کلام اهل بیت دارند به هر حال اصل مطلب را نفی ای نکرده اند. ولی خوب ببینید کاری برای درک بهتر مضمون صورت نگرفته است! اگر بخواهیم به شاعر آسان بگیریم و باید بگوییم که خوب بله (احمد) با (علی) مراعات النظیر است، خوب! و احمد و علی و زهرا هم مراعات النظیرند! اینطوری برایش صنعت درست کنیم. روی و خوی را جناس غیر تام بگیریم، چیز دیگری این مصرع ندارد! می شود برایش ساخت ها! همانطور که می بینید من ساختم! الان دو تا صنعت در این مصرع آمده است اما این دو صنعت چنگی به دل نمی زند یعنی انسان به شعف نمی آید!
بیشتر به چه شبیه است؟ به بافتن شبیه است! می گویند خیلی دیگر مثلاً زیاد از حد دارد به مصرع یا به بیت لطف می کند اگر بخواهیم اینطوری نگاه کنیم، چون به هر حال بین هر کلمه ای با هر کلمه ای می توان یک (را) پیدا کرد، یک (واو) پیدا کرد که جناسش قرار داد. نمی شود؟! شاعر پس اینجا چه کار کرده است، مضمون را آورده است. البته مضمونی که تکراری است، خوب حالا مضمون عیب ندارد تکراری باشد اصلاً تاریخ تکراری است این مشکلی ندارد که! کربلا یا فضایل اهل بیت سلام الله علیها نیز ثابت است ما اگر به تمسک از روایات ملزم باشیم، یک روایت یک روایت است دیگر! نمی خواهیم بگوییم مضمون باید درست کنیم. مضمون باید پردازش پیدا کند. به تصویر در بیاید. مضمون باید با صورخیال ورز داده شود، چه می شد به جای (احمد) یک چیز دیگر می آمد؟ به روی...(روی) یعنی صورت، چه می شد که یک عبارت دیگر می آمد؟ این کار شاعر است که اینجا دیده نمی شود. این آسان گویی است این آسان گویی یعنی نظم که در این مصرع ها در این ابیات زیاد است.
هاجری؟ آسیه ای؟ نه! تو فقط فاطمه ای
کاملاً تکراری است، اولین کسی که در قالب ادبی چنین حرفی زده دکتر شریعتی است. حالا یک وقتی اگر حرف او را می زدیم می گفتند عجب آدم بدی هستی! مثلاً چرا از آن گفتی! او در یک قالب و یک عبارت خیلی کوتاه (فاطمه، فاطمه است) چنین حرفی را زده است. دیگران آمدند همین را گفتند. حالا عرضم به محضرتان مفاد یا لازم مفاد روایات این هست که صدیقه طاهره (س) شأن استقلالی دارد. اگر فضیلتی دارد همه ی فضایل آن بزرگوار این نیست که فرزندانش حسنین است، همسر امیرالمومنین است یا بنت پیغمبر خاتم است، این بخشی از فضایل بی بی است، خوب این مفاد روایات است. این حرف لازمه روایات است. ولی اولین کسی که من به خاطرم هست در یک قالب ادبی نثر این مضمون را آورد آن آقا بود.
هاجری؟ آسیه ای؟ نه! تو فقط فاطمه ای
که به تعظیم دوصد هاجر و مریم داری
می بینید ادعای بدون دلیل است، کار شاعر این است که این هاجر را بشکافد، آسیه را بشکافد. کار شاعر این است که آن دو زمزمی که گفته است:
کوثر جاری نوری و دو زمزم داری
یعنی چه؟ یعنی کوثر جاری نوری و چشمهات دو زمزم است؟ کوثر جاری نور شمایی و دو زمزم حسنین هستند؟ کوثر جاری نور شمایی دو زمزم دندان های ثنایای بالا و پایین اند، یعنی چه؟ کوثر جاری نور شمایید و زمزم دست های شمایند، خب! بین کوثر و زمزم، اگر چه هر دو از معجزات محسوب می شوند منتها یک ربطی باید باشد، این ربط ها در این ابیات منکشف نشده است. یعنی کشف ندارد! بعضی وقت ها بعضی شعرها از باب این است که:
آنچه در چشم می رود خواب است
آنچه در جوی می رود آب است
هر چه همه می فهمند را شاعر هم می گوید، مثل خیلی از سخنرانی های امروزی که داریم، هر چه این پایینی ها، مستمع ها می فهمند، آن آقایی هم که آن بالاست دارد همان را می گوید. هیچ فرقی نمی کند یعنی بدیهیات گفته می شود برای همه و همه از بدیهیات خیلی هم لذت می برند!
غم حیدر غم زهراست، خدا می داند
این (خدا میداند) اینجا اصلاً کاربردش چیست؟! اغراق است؟ مبالغه است؟ اگر اغراق است باید اغراق ادا شود.
تو به اندازه ی غم های علی غم داری
این ها را می شود به حساب تکافُ گذاشت که شاعر خواسته است اتحادی بین صدیقه طاهره و نبی اکرم و امیرالمومنین ع برقرار کند، بگوید شماها مثل همید و در عین حال توجه دهد به اینکه صدیقه طاهره نسبت به امیرالمومنین و حضرت نبی اعظم، افضل است یا جامع است. بعد نهایتاً بگوییم که آقا این اغراق است یا اگر کسی اشکال کرد می شود توجیه اش کرد! فعلا البته کاری به مضمون بیت ندارم. کار شاعر البته این است. خوب در بیان چنین معنای ظریفی، ما داریم در مورد اتحاد دو شخص حرف می زنیم. دو شخص خاص که مانند آنها کسی نیست، می خواهیم بگوییم امیرالمومنین فاطمه س است و فاطمه س امیرالمومنین علیه السلام است این یک مضمون بسیار رفیع است که اگر بخواهد کسی با برهان ثابتش کند باید جان کندنی داشته باشد مثل جناب صدرا، باید گردن کلفتی داشته باشد مثل شیخ اکبر، که هر چه بزنند آخ نگوید! شاعر اگر بخواهد این معنای رفیع و عظیم را همین طوری بیاید بیان کند، معلوم است از شاعری کم گذاشته است! ما نیستیم و این ستون! که شاعر بگوید که ستون را تجسم می کنم یا در مورد درخت دارم شعر می گویم! اشکال ندارد.  امیرالمومنین را کسی ندیده است صدیقه طاهره را کسی ندیده است یک سری روایات داریم در فضیلت هر کدام از این بزرگواران، در نحوه چگونگی صورت و پیکره بعضی از این بزرگواران، در مورد صدیقه طاهره اصلاً چنین روایاتی نداریم که اینچنین ریز، نقش شده باشد. 
ما می خواهیم بگوییم اینها یکی هستند، آیا می شود در یک بیت چنین معنای رفیعی را بگوییم و رد شویم و تمام شود برود پی کارش؟ امیرالمومنین گر چه موجودی هست که در عالم ملک است ولی برای ما محسوس نیست مثل محسوس بودن یک پروانه، مثل محسوس بودن یک شمع چقدر باید برای این مضمون وقت گذاشت و در انتخاب واژگان وسواس به خرج داد؟ اتحاد یا ارتباط بین حضرات آل الله مضمونی است که در این کتاب فراوان است، بین حسنین علیهم صلوات الله در این کتاب بسیار مضمون اتحاد مطرح شده است. گریز از روضه حضرت مجتبی به کربلا، گریز از روضه کربلا به حضرت مجتبی ع در جاهای مختلف این کتاب آمده است.  بین ائمه ی بقیع علیهم السلام با حضرات دیگر اهل بیت در این کتاب اتحاد و ارتباطی بیان شده است، نه که در مورد شخص شخیص خودشان، از باب اتحاد در خصوصیات و مراثی شان، مرثیه یکی از بزرگواران مرثیه دیگری تلقی شده است. این اتحاد یک معنای رفیعی ست در روایات هم آمده در قرآن کریم هم آمده که امیرالمومنین نفس نبوی است، صدیقه طاهره س نساء نبوی است، (نه نسوه!) همه ی زن های منسوب به پیغمبر می شوند صدیقه طاهره سلام الله علیها، اینها جای بحث فراوان دارد، این مطلب سند دارد. اما رفیع است. این مثل کندن در قلعه ی خیبر به دست امیرالمومنین س نیست. این هم فضیلت است، برای چنین فضیلتی یک سری از کلمات و واژگان باید استخدام شوند برای این فضیلت ظریف که جزو فضایل نوریه است خوب، ما چقدر کلمه باید استخراج کنیم، چقدر درباره تبیینش باید دقت کنیم، آیا مطلب با یک غزل حل می شود؟ به نظر من نه! یعنی باید یک دیوان در همین مضمون کسی به اصطلاح بسراید تا کمی جا بیفتد تازه، چون کفّین هیچ کدام محسوس نیستند، همه معقولند بلکه فوق عقلند، بعد تازه مضمونی است که خیلی ها هم قبولش ندارند، حرف که می زنی می گویند غلو است. می گویند یعنی چه امیرالمومنین مرد است صدیقه طاهره زن است! پیغمبر اکرم پدر صدیقه طاهره است! همین الان که بنده با شما حرف می زنم هزار تا بلکه بیشتر مخالف دارد این حرف ها یعنی مطلبی نیست که (کشمس فی رابعه النهار) باشد که بگوییم همه متوجه ش می شوند. مثل وقایع کربلا، مراثی کربلا نیست از بس گفته شده است ناخودآگاه تلقی به قبول می شود، بدیهی شمرده می شود. این مطلب سنخش، جنسش، ترازش هرچی که اسمش را بگذارید کاملاً مباین با مطالب دیگر است. یعنی تفاوتش اصلاً ماهوی ست، اینقدر متفاوت است!
چارده مرتبه در سوگ خدا روضه شدی
راوی باش/ ص13
ببینید داریم به صدیقه طاهره می گوییم که تو: چهارده مرتبه روضه شدی. این حرف قشنگ است، شاعرانه است، اما کدام خدا، توضیح داده نمی شود! در سوگ خدا روضه شدن یک جمله ی زیباست، چارده مرتبه در سوگ خدا روضه شدن قشنگ است، به گوش نواخت دارد، ذهن زود متوجه اش می شود اما در توجه ثانوی می گوید خوب خدا مگر مرثیه دارد؟ مرثیه برای چیست؟ برای غم و مصیبت است. مصیبت خدا یعنی چه؟ غم خدا یعنی چه؟ اصلاً مگر غم منصوب به خدا می شود؟ شاعرمسلمان است و شیعه، پس لاجرم این مجاز است، اگر بخواهیم امر به صحت کنیم خوب مجاز از چه چیز خداست؟ خوب به قرینه چهارده مجاز از اهل بیت علیهم السلام است، ولی چرا از اهل بیت تعبیر به خدا کرده است؟ اینجا باید پیامی را سنجاق کنیم، روایتی را که درست و حسابی و شاعرانه نیامده است و نیاز هست سنجاقی مطلبی را به شعر ضمیمه کند تا فهم شعر آسان شود. باید زیر آن پاراگراف پاراگراف بنویسیم آن هم ریز و تند تند، روایات و احادیث را بیاوریم. حالا دیگر این کتاب شعر نیست! خوب جا به جا کنیم! یک سری روایات بنویسیم! بعد این بیت را هم بگذاریم زیر آن روایات که:
ولنعم ما قیل بالـفارسیـه: 
چارده مرتبه در سوگ خدا روضه شدی
آن وقت می شود آن را فهمید. ولی آن می شود کتاب فضیلت که اصلش روایت است، مستند به آیات و روایات است که در بین آنها بگوییم و البته شاعری هم اینچنین فرموده است... مثل کتاب القطره که یک سری روایت می آورد و یک بیتی هم بعضی وقت ها مرحوم مستنبط میگذارد زیر آن. 
ما داریم کتاب شعر می خوانیم نباید نیاز پیدا بکنیم به این نکته، مگر اینکه کسی بگوید چون داریم تاریخ می خوانیم بالاخره لاجرم باید رجوع کنیم به کتاب تاریخ و مرثیه و رجوع بکنیم به چیزهایی دیگر، اگر کسی پیدا بشود همچین حرفی را بزند. بنده حرفی ندارم بزنم. جز اینکه بگویم شما مثل اینکه تازه مسلمانی، هیچ چیز نمی دانی از دین و آیین! هر چیزی هم برایت سوال است، وقتی می گوییم الله، می گویی یعنی چه! می گویی چرا الله را اینگونه می نویسند چرا الله وسطش تشدید دارد. می گویی اصلا چرا بسم الله بگو بالله! 
ولی اگر ما باشیم، کتاب شعر قاعده اش این است که یا باید خدا را وقتی از آل الله مجاز می گیریم این مجاز را پرورش داده باشیم به کثرت استعمال و وجه مجازها هم پیدا باشد. همین طوری خوب خدا هوالاول والآخر و الظاهر و الباطن، خدا لیوان هم هست، بالاخره این لیوان اولی دارد و آخری، ظاهری دارد و باطنی. مگر اینطور نیست؟ ظهرش خداست بطنش هم خداست، اولش خداست آخرش هم خداست. یک شئ هم بیشتر از این چهار وجه را ندارد، پس این لیوان خداست! باید وجه مجازش را هم بگوییم، یعنی علقه ی مجازیه باید بیان شود که چگونه با چه قاعده ای، به چه معنایی از خدا، خدا را مجاز از اهل بیت گرفتیم. به چه معنایی از اهل بیت، خدا را مجاز از اهل بیت گرفتیم. می شود درست کردها، منتها به همان نکته ای که گفتم بر می خوریم که:
خلق الاشیاء بالمشیّه و خلق المشیت بانفسها
در اصول کافی هست، خدای سبحان همه ی اشیاء را به واسطه ی مشیت خلق کرده است، مشیت را به خودش خلق کرده است و مشیت در وجود قائم به خود است ، اشیاء قائم به مشیتند. در روایتی هم آمده است که مشیت مائیم (نحن مشیت الله)، پیغمبر اکرم فرمودند من مشیت اللهم، یعنی من قائم به خودم هستم، خوب! خدا هم یک لفظ ترکیبی ست، خودآ، یعنی کسی که خودش آمده است. این ترجمه الله هم نیست، این ترجمه ی واجب الوجود است. یک اصطلاح فلسفی است، می شود درست کرد ولی ببینید دیگر من باید اینجا نثر بنویسم. دیگر می شود کتاب فلسفی که شعری می افتد تنگش! برای اینکه مثلاً ذهن تلمیذ فلسفی یک ذره از خستگی در بیاید، دیگر کتاب شعر نیست! در نگاه بدوی قشنگ است، ولی در نگاه ثانوی صد تا مشکل پیش می آورد برای آدم، حالا این نحوه دقت و ظرافت  اولاً در مورد شعر زیبنده است، چون شعر بیان رفیع است، ثانیا شعر اهل بیت به واسطه موضوع اهل بیت علیهم السلام اصلاً باید در آن وسواس داشت، یعنی وسوسه شعر گفتن را با وسواس در شعر گفتن باید ممزوج کرد تا انسان لااقل بگوید که من وفای به ذائقه ی خودم کردم و وفای به مضمون داشتم؛ وفا یعنی که من نثار وُسع کردم، آنچه توان داشتم در دایره گذاشتم، حالا دیگر همین است، بیشتر از این دیگر نتوانستم. هر شاعری در مورد اهل بیت از یک مصرع بگوید تا یک مجموعه باید آخرش بتواند این حرف را بزند که وقتی خودش می نشیند با خودش، بگوید من هر چیز داشتم را به کار بردم و خرج کردم، بیش از این دیگر از من بر نمی آید این آخرین سعی من است، تتمه اش این است که می گویند جفا نکرد خوب ولی نمی گویند در خور است و من فکر میکنم اگر اینچنین باشد. این نحوه وسواس را اگر در شعر اهل بیت داشته باشیم، شاید شعر اهل بیت کم گفته بشود، ولی آنچه که گفته می شود قابل دفاع در همه ی عرصه هاست! آنچه که گفته می شود نمی خواهم بگویم شعر بگوییم که مانا باشد، شعر اهل بیت قرار نیست مانا باشد، خیلی ها گفتند و رفتند زیر خاک، اجرش را بردند. شاعر خیلی خوبی هم بوده شعرش هم خوب بوده است، آن شعر است که در شعر گفتن است! مائیم و مضامینی که اینها شفیع ما هستند. گاهی اوقات به نظر بنده اگر بخواهم تند نگاه بکنیم شفاء ما می شوند خصماء ما، می گویند یک بیت گفتی ببین چقدر حاشیه دارد این بیت! آقا چه جوری جمعش می کنی این بیت را، بالاخره اینها باقیات الصالحات است دیگر، حالا به این چیزهاش فعلاً کار ندارم! اینها حرف دیگری ست. مائیم و شعر، اگر شعر باشد این نکات در یک قطعه وجود دارد. یا بیت آخر:
چادر خاکی تو پرچم این هیئت هاست
به خودت فاطمه سوگند تو پرچم داری
راوی باش/ ص13
من این را نفهمیدم یعنی چه؟ پرچم داری؟ که به دو گونه خوانده می شود، این هم همان ایهامی است که برای این کلمه درست می شود، گر چه مضمون، مضمونی تکراری ست من یادم است از سال 63 فکر می کنم این مضمون را در منطقه می شنیدم.
یا غزل سوم با ردیف (آن روز):
این طور که پیداست دری داشته آن روز
این خانه در شعله وری داشته آن روز
راوی باش/ ص14
این ردیف (آن روز) ردیفی کنایی است، من که خواندم ذهنم متمرکز شد به اشکالی که در واقعه فاطمیه گرفته بودند به اینکه اصلاً خانه های آن موقع در نداشته است، چون در نداشته پس چیزی نبوده است که بسوزد و میخی هم نبوده مسماری هم نبوده است که داغ بشود و مثلاً حوادث دیگر پیش بیاید. من ذهنم متمرکز شد به آن مطلب . اگر شاعر به آن مطلب توجه داشته است این ردیف ردیف قشنگی است، ردیف نویی است. من ندیدم این را جای دیگری کسی به کار برده باشد. ردیف کنایی است، ولی شاعر از پس این ردیف البته بر نیامده است، ساده از آن گذشته است. این ساده گذشتن بار ردیف را، قوت ردیف را (که می توانست از حالت کنایه ای آن بیشتر استفاده کند) گرفته است. مضامین اینهاست:
این طور که پیداست کسی آن طرف در 
درگیری با چل نفری داشته آن روز
سکتش حالا بماند!
انگار کسی ضربه ی سختی زده باشد
حتماً لگد کارگری داشته آن روز
راوی باش/ ص14
خوب! شعر نمی بیند انسان! مضمون می بیند، نظم می بیند و این نظم این ردیف را از کار انداخته است، دست ردیف بسته است. این ردیف می توانست خیلی بیشتر از اینها هنر داشته باشد. 

 

نظرات

ارسال نظرات

وارد کردن نام و نام خانوادگی و پست الکترونیک اجباری می باشد.*

*